در روز دوم فیلمبرداری کلیپ تست و بررسی لیفان X60 اتوماتیک cvt مسیری رو طی کردیم که نسبتا کوهستانی و پرچاله چوله بود. پدرام رانندگی میکرد و من (شهاب) سمت شاگرد راننده نشسته بودم. آرش هم در حال انجام کارگردانی و فیلمبرداری کنار سهیل در صندلی عقب نشسته بود.
سیستم تعلیق نرم لیفان لذت سواری مطلوب خودش رو ارائه میداد و ما هم در حال حرکت به فیلمبرداری و اجرای کلیپ مشغول بودیم. تنها چیزی که توجهی به آن نداشتیم مسیر حرکت بود بطوریکه در انتها به جایی رسیدیم که ماشین آلات در حال ساخت و ساز بودند و نمی شد جلوتر رفت. بنابراین دور زدیم تا برگردیم. فیلمبرداری هم تمام شده بود.
در مسیر برگشت که یک سمت کوه بود و یک سمت دره، به جایی رسیدیم که پدرام گفت: ما از این مسیر نیومده بودیم! ما هم نگاهی کردیم و همه به این نتیجه رسیدیم که مسیر حرکت را اشتباه اومدیم. به اجبار پدرام دنده عقب گرفت و خیلی با احتیاط به جایی رسید که بشه دور بزنیم. دور زدیم و به یک دوراهی رسیدیم و گفتیم احتمالا باید مسیر سمت چپ را میرفتیم. اما مسیر سمت چپ از کوه بالا میرفت و بعد از طی مسیر اندکی من گفتم این مسیر هم درست نیست. ارتفاع به قدری بود که با فوبیای ترس از ارتفاع من، حس نا امنی بهم دست داد ولی مجبور به ادامه مسیر بودیم چون نه می شد این همه راه را دنده عقب برگشت، نه جایی برای دور زدن وجود داشت. آرش گفت بالاخره این راه به جایی میرسد و بهتر است که صبور باشیم و حرکت کنیم.
همچنین در گرمای ۴۰ درجه ظهر تابستان که آفتاب دائم و مستقیم روی خودرو بود، لحظه ای گرما را احساس نکردیم و حتی بعلت سرمای زیاد کولر لیفان X60 اتوماتیک، نمی شد درجه پرتاب باد را تا انتها بالا برد!
در طی مسیر به چاله عمیقی رسیدیم. از آن دست چاله هایی که اگر چرخ جلوی خودرو در آن میافتاد، قطعاً چپ میکردیم. پدرام که راننده بود، با سر و صدای ۳ سرنشین دیگر روبرو شد که هر کدام چیزی میگفتند و میخواستند راهنمایی کنند! و پدرام با تسلط و آرام از کنار آن چاله بزرگ در این راه باریک رد شد.
سپس به یک پیچ یو شکل رسیدیم که دقیقاً وسط حرف U کوه ریزش کرده بود و یک شیب تندی را تشکیل می داد. پدرام ترمز کرد، مکثی کرد و ترجیح دادیم فقط راننده در خودرو باشد و در ماشینی که با شیب زیاد به سمت دره متمایل می شود نمانیم! پدرام هم در این لحظه جای خود را به آرش داد تا از اینجا به بعد آرش راننده باشد. آرش پس از اندکی تامل حرکت کرد و به سرعت از پیچ رد شد. بعد از پیچ ما دوباره سوار شدیم و به مسیر ادامه دادیم.
در نهایت به جایی رسیدیم که مسیر اصلی را از بالا دیدیم و من گفتم: آن وانت همان است که در ابتدا از کنارش رد شدیم. خوشحال و خندان رفتیم و دوراهی دیگری را هم رد کردیم و لحظه به لحظه خود را به مسیر اصلی نزدیکتر میدیدیم که به راهی با شیب زیاد رسیدیم. به سمت پایین رهسپار شدیم و شیب هر لحظه بیشتر می شد. بعد از یک پیچ، متوجه شدیم انتهای این راه چاله بزرگ و عمیقی است که فقط به چپ کردن خودرو می انجامد. بنابراین آرش ترمز کرد. اما با ترمز آرش سنگریزه ها به حرکت درآمدند و ماشین حدود یک متر با سنگ ریزه ها پایین رفت! سریع پیاده شدیم و چند سنگ بزرگ زیر لاستیک ها گذاشتیم. پیاده شده مسیر را بررسی کردیم و دنبال راهی برای نجات بودیم. آرش که پشت فرمان بود، دنده عقب سعی کرد خودرو را به ابتدای شیب برگرداند و شروع کرد به گاز دادن. اما شیب به قدری زیاد و جاده به قدری لغزنده بود که فایده ای نداشت و خودرو عقب نرفت.
حالا تصور کنید یک شیب شدید رو به پایین که در عرض جاده فقط به اندازه یه خودرو جا هست! سمت چپ دره و سمت راست چاله، جلوتر هم که چاله ای عمیق.
آرش پیاده شد و گفت: "این ماشین اینجا موند! زنگ بزنیم جرثقیل بیاد. تازه اگر بیاد. چیکار کنیم حالا؟"
من دو سه بار رفتم جلو و برگشتم بالا و مسیر رو دیدم. سمت چپ که هیچ! کاملا دره. چاله سمت راست آنقدری عمیق بود که اگر یک یا دو چرخ ایکس60 واردش می شد قطعاً خودرو واژگون می شد.
به آرش گفتم: "آرش بشین بیا من راهنمایی میکنم یک جای این چاله عمق کمتری داره. اگر بتونی یکی از چرخها رو از اونجا رد کنی تمومه."
که آرش گفت: "جاده سنگریزه دارد و لغزنده است. من نمیتوانم. تومیتوانی برو!"
یک طوری گفت اگه میتوانی برو که منم ته دلم لرزید. ولی رفتم و پشت فرمون نشستم. یک بار دیگه هم دنده عقب رو امتحان کردم ولی من هم جواب نگرفتم.
گفتم سنگها رو از جلوی چرخها کنار زدند و من همچنان پاهام با تمام قدرت روی ترمز بود. ترمز دستی رو خواباندم و فقط برای یک لحظه یک ذره پایم را روی ترمز شل کردم که ماشین روی سنگریزهها لیز خورد و چرخید! چرخهای عقب داشت به سمت گودال سمت راست میرفت! دوباره ترمز را محکم گرفتم. این بار فرمان رو هم به سمت راست چرخاندم و ترمز را شل کردم. که باز هم خودرو به سمت راست چرخید!
پدرام به کمک آمد و انتهای سمت راست خودرو را با دو دست گرفت و به جهت مخالف هل داد و گفت برو! من هم ترمز رو آرام رها کردم و ماشین در مسیر قرار گرفت. هر بار که محکم ترمز میگرفتم، خودرو با سنگریزهها پایین می رفت! و بهترین حالت این بود که آرام و با ترمز پایین بیایم.
به قسمتی که چاله عمق کمتری داشت رسیدم و با راهنمایی آرش یکی از چرخ های جلو را روی آن قسمت بردم. آرش جلوی خودرو ایستاده بود و میلیمتری فرمان میداد! جلوتر آمدم. چرخ جلو سمت راننده روی قسمت کم عمق چاله و چرخ جلو سمت شاگرد جلوتر از چاله رفته بود. چرخ عقب سمت شاگرد کاملاً روی هوا بود و ماشین تعادل درستی نداشت. سریعتر جلو رفتم و چاله را رد کردم اما این پایان کار نبود.
جلوتر هم دو چاله ای بود که به نظر می رسید، پیش از این مسیر چرخ خودروها بوده، ولی الان به قدری عمیق بود که اگر دو چرخ خودرو در آن دو چاله قرار میگرفت، قسمتی از وسط چالهها که بالا آمده بود، مانع از حرکت خودرو میشد. به ناچار چرخهای سمت شاگرد را روی شیب کوه بردم و چرخهای سمت راننده را روی برآمدگی بین دو چاله! و امیدوار بودم چرخها روی مسیر لیز نخورند چون میتوانست براحتی باعث واژگون شدن خودرو شود.
این مسیر هم یکی دو متری آرام آرام و با فرمان دادن آرش جلو رفتم تا رسیدم به گودالی که دقیقاً قبل از مسیر اصلی قرار داشت که با رد شدن از آن میتوانستیم به مسیر اصلی برسیم.
تصور کنید چرخهای سمت شاگرد روی شیب کوه و چرخهای سمت راننده روی مسیر باریکی بین دو چاله. که این مسیر باریک هم داشت ارتفاعش کمتر و کمتر می شد.
در انتهای این مسیر چرخ جلوی سمت راننده به یکباره پایین رفت و چرخ عقب سمت شاگرد از زمین بلند شد و پدرام که پشت سر ماشین بود، به سرعت خودش را رساند و روی ماشین پرید تا عقب خودرو را سنگین کرده باشد. با دست عقب خودرو را گرفته بود ولی خودش هم با آن قد بلند ۲ متری روی زمین بند نبود.
من که از لیفان X60 مطمئن شده بودم، قسمت آخر مسیر را هم براحتی گاز دادم و چاله قبل از مسیر اصلی را هم رد کردم. هر چند که باز هم یکی دو تا از چرخهای خودرو از زمین بلند شد و به نظر نامتعادل میرسید ولی برای من و این ماشین دیگه عادی بود.
بعد از این داستان و توفیق اجباری، دید همه ما نسبت به خودروی X60 کاملاً مثبت شد.
در انتهای کلیپ لیفان X60 اتوماتیک cvt هم به این داستان اشاره کردیم.
نگارش و داستان جالب و هیجانی بود و خودرو سربلند از آفرود ، تشکر از شما